ابوطالب
پدر امام على(ع) در میان قریش بسیار بزرگ و محترم بود، او در تربیت
فرزندان خود دقت و تلاش زیادی نموده و از ابتدا آنها را با تقوى و با
فضیلت تربیت میکرد و از کودکى فنون اسبسوارى و رزم و تیراندازى را به
رسم عرب به آنها تعلیم میداد.
پیغمبر اکرم(ص) در کودکى از داشتن پدر
محروم شده بودند، ایشان در ابتدا تحت کفالت جد خود عبدالمطلب قرار گرفته
بود و پس از فوت عبدالمطلب فرزندش ابوطالب، برادرزاده خود را در دامن پر
عطوفت خود بزرگ نمود. همچنین فاطمه بنت اسد، مادر على(ع) و همسر ابوطالب
نیز براى نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مانند مادرى مهربان دلسوزى
کامل داشت بطوری که در هنگام فوت فاطمه رسول اکرم صلى الله علیه و آله نیز
مانند على علیه السلام بسیار متأثر و متألم بود و شخصا بر جنازه او نماز
گزارد و پیراهن خود را بر وى پوشانید.
چون نبى گرامى در خانه عموى
خود ابوطالب بزرگ شد بپاس احترام و بمنظور تشکر و قدردانى از فداکاریهاى
عموى خود در صدد بود که بنحوى ازانحاء و بنا به وظیفه حقشناسى کمک و
مساعدتى به عموى مهربان خود نموده باشد.
اتفاقا در آنموقع که على
علیه السلام وارد ششمین سال زندگانى خود شده بود قحطى عظیمى در مکه
پدیدار شد و چون ابوطالب مرد عیالمند بوده و اداره هزینه یک خانواده پر
جمعیت در سال قحطى خالى از اشکال نبود لذا پیغمبر صلى الله علیه و آله و
سلم؛ على علیه السلام را که دوران شیرخوارگی و کودکى را گذرانیده و در سن
شش سالگى بود جهت تکفل معاش از پدرش ابوطالب گرفته و بدین بهانه او را
تحت تربیت و قیمومت خود قرار داد و بهمان ترتیب که پیغمبر صلى الله علیه و
آله و سلم در پناه عم خود ابوطالب و زوجه وى فاطمه زندگى میکرد پیغمبر و
زوجهاش خدیجه(س) نیز براى على علیه السلام بمنزله پدر و مادر مهربانى
بودند.
ابن صباغ در فصول المهمه و مرحوم مجلسى در بحار الانوار
مىنویسند که سالى در مکه قحطى شد و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم
بعم خود عباس بن عبد المطلب که توانگر و مالدار بود فرمود که برادرت
ابوطالب عیالمند است و پریشان حال و قوم و خویش براى کمک و مساعدت از همه
سزاوارتر است بیا بنزد او برویم و بارى از دوش او برداریم و هر یک از ما
یکى از پسران او را براى تأمین معاشش بخانه خود ببریم و امور زندگى را
بر ابوطالب سهل و آسان گردانیم،عباس گفت بلى بخدا این فضل کریم و صله رحم
است پس ابوطالب را ملاقات کردند و او را از تصمیم خود آگاه ساختند
ابوطالب گفت طالب و عقیل را (در روایت دیگر گفت عقیل را) براى من بگذارید
و هر چه میخواهید بکنید،عباس جعفر را برد و حمزه طالب را و نبى اکرم صلى
الله علیه و آله و سلم نیز على علیه السلام را بهمراه خود برد.
نکتهاى
که تذکر آن در اینجا لازم است اینست که على علیه السلام در میان اولاد
ابوطالب با سایرین قابل قیاس نبوده است هنگامیکه پیغمبر صلى الله علیه و
آله على علیه السلام را از نزد پدرش بخانه خود برد علاوه بر عنوان قرابت و
موضوعتکفل،یک جاذبه قوى و شدیدى بین آن دو برقرار بود که گوئى ذرهاى
بود بخورشید پیوست و یا قطرهاى بود که در دریا محو گردید و به این حسن
انتخابى که رسول گرامى بعمل آورده بود میل وافر و کمال اشتیاق را داشت
زیرا.
على را قدر پیغمبر شناسد
بلى قدر گوهر زرگر شناسد
البته مربى و معلمى مانند پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم که آیه علمه
شدید القوی در شأن او نازل شده و خود در مکتب ربوبى (چنانکه فرماید ادبنى
ربى فاحسن تأدیبى) تأدیب و تربیت شده است شاگرد و متعلمى هم چون على لازم
دارد.
على علیه السلام از کودکى سرگرم عواطف محمدى بوده و یک الفت و
علاقه بى نظیرى به پیغمبر داشت که رشته محکم آن به هیچوجه قابل گسیختن
نبود.
على علیه السلام سایهوار دنبال پیغمبر صلى الله علیه و آله و
سلم میرفت و تحت تربیت و تأدیب مستقیم آنحضرت قرار میگرفت و در تمام شئون
پیرو عقاید و عادات او بود بطوریکه در اندک مدتى تمام حرکات و سکنات و
اخلاق و عادات او را فرا گرفت.
دوره زندگانى آدمى به چند مرحله تقسیم
میشود و انسان در هر مرحله به اقتضاى سن خود اعمالى را انجام میدهد،دوران
طفولیت با اشتغال به اعمال و حرکات خاصى ارتباط دارد ولى على علیه السلام
بر خلاف عموم اطفال هرگز دنبال بازیهاى کودکانه نرفته و از چنین اعمالى
احتراز میجست بلکه از همان کودکى در فکر بود و رفتار و کردارش از ابتداى
طفولیت نمایشگر یک تکامل معنوى و نمونه یک عظمت خدائى بود. على علیه
السلام تا سن هشت سالگى تحت کفالت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بود و
آنگاه به منزل پدرش مراجعت نمود ولى این بازگشت او را از مصاحبت پیغمبر
صلى الله علیه و آله و سلم مانع نشد و بلکه یک صورت تشریفاتى ظاهرى داشت و
اکثر اوقات على علیه السلام در خدمت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و
سلمسپرى میشد آنحضرت نیز مهربانیها و محبتهاى ابوطالب را که در زوایاى
قلبش انباشته بود در دل على منعکس میساخت و فضائل اخلاقى و ملکات نفسانى
خود را سرمشق تربیت او قرار میداد و بدین ترتیب دوران کودکى و ایام
طفولیت على علیه السلام تا سن ده سالگى (بعثت پیغمبر صلى الله علیه و آله
و سلم) در پناه و حمایت آن حضرت برگزار گردید و همین تعلیم و تربیت
مقدماتى موجب شد که على علیه السلام پیش از همه دعوت پیغمبر صلى الله
علیه و آله و سلم را پذیرفت و تا پایان عمر آماده جانبازى و فداکارى در
راه حق و حقیقت گردید.
و از حوادث سال هفتم و به دنبال جنگ خیبر (1) داستان رد شمس است که فضیلت بزرگ دیگرى را براى على (ع) در بردارد و ما آن را از روى کتابهاى اهل سنت براى شما نقل مىکنیم.
شبلنجى در کتاب نور الابصار (ص 28) در معجزات رسول خدا (ص) آورده استکه رسول خدا در«صهباء»از اراضى خیبر نماز خواند،آن گاه على را به دنبال کارى فرستاد و خود آن حضرت نماز عصر را خواند (و على نماز نخوانده بود،همین که على برگشت) رسول خدا سرش را در دامان على گذارد و حرکت نداد تا خورشید غروب کرد،سپس رسول خدا فرمود:
«اللهم ان عبدک علیا احتبس نفسه على نبیه فرد شرقها»
[خدایا بنده تو على،خود را براى پیغمبرش نگه داشته تابش خورشید را بر او باز گردان]
در این وقت خورشید بازگشت تا جایى که بر کوهها بالا آمده،پس على برخواسته وضو گرفت و نماز عصر را خواند و خورشید دوباره غروب کرد. (2)
در حدیث دیگرى که از علامه طحاوى در کتاب مشکل الآثار (ج 2،ص 8،ج 4،ص 388) نقل شده،این گونه است که اسماء گوید:به رسول خدا وحى شد و سرش در دامان على بود و على (ع) نماز نخواند تا آنکه خورشید غروب کرد (3) رسول خدا به على فرمود:اى على نماز خواندهاى؟عرض کرد:نه،رسول خدا دعا کرده گفت:
«اللهم انه کان فى طاعتک و طاعة رسولک فاردد علیه الشمس»
[خدایا براستى که او در راه اطاعت تو و فرمانبردارى پیغمبر تو بوده است،پس خورشید را براى او باز گردان.]
اسماء گوید:خورشید را دیده بودم که غروب کرد،ولى مشاهده کردم که دوباره طلوع نمود. (4) و بدین مضمون بیش از سى نفر از علماى اهل سنت این داستان را با مختصر اختلافى از اسماء بنت عمیس روایت کردهاند،مانند اخطب خوارزم،گنجى شافعى،ابن جوزى،محب الدین طبرى،ذهبى و دیگران. (5)
در برخى از روایات داستان«رد شمس»براى على (ع) از حسین بن على (ع) روایتشده که در سرزمین بابل و پس از جنگ نهروان خورشید براى آن حضرت برگشت و نماز عصر را خواند (6) و از روى هم رفته روایات استفاده مىشود که داستان مزبور چند بار اتفاق افتاده.
مرحوم سید اسماعیل طبرسى داستان«رد شمس»را در کتاب کفایة الموحدین (ج 2،صص 414ـ410) به تفصیل نقل کرده و فرموده است:این مطلب از معجزات باهره و قضایاى مشهوره آن افضل اتقیا و سرور اولیاست که مؤالف و مخالف آن را بکرات نقل نمودهاند و علماى عامه قریب به سى روایت در این باب ذکر کردهاند.
سپس گوید:و چهار مرتبه رد شمس از براى حضرت امیر المؤمنین (ع) شده است و علماى عامه تعدد رد شمس را قبول نمودهاند و بعضى از اکابر،شانزده مرتبه رد شمس را براى آن حضرت نقل نمودهاند...
جالب اینجاست که ابن حجر عسقلانى با شدت تعصبى که در مذهب خود دارد و هر که با کتابهاى او آشنایى داشته این مطلب را بخوبى مىداند،داستان«رد شمس»را در کتاب الصواعق المحرقة (7) در زمره کرامات باهره امیر المؤمنین (ع) نقل کرده و آن را تصحیح نموده و به دنبال آن بحث فقهى این مسئله را عنوان کرده که آیا نماز در چنین صورتى اداء است یا قضا...
سپس به دنبال آن داستانى از ابن جوزى نقل کرده که گفته است:
در اینجا حکایت عجیبى است که جمعى از مشایخ و بزرگان ما در عراق نقل کردهاند که هنگام عصرى بود که ابو منصور مظفر بن اردشیر عبادى واعظ،در محله ناجیه بر فراز منبر نشسته بود و مشغول ذکر فضایل اهل بیت و نقل داستان«رد شمس»بود و با بیان شیوا و سحر آمیز خود دلها را به خود جذب کرده بود که ناگاه ابر سیاه و غلیظى قسمت مغرب را پوشانده و خورشید را از نظرها پنهان نمود و چندان طول کشید و هوا تاریک شد که مردم گمان کردند خورشید غروب کرده،در این وقت ابو منصور واعظ روى منبر ایستاد و با دست خود به سوى خورشید اشاره کرد و گفت:
لا تغربى یا شمس حتى ینتهى
مدحى لآل المصطفى و لنجله
و اثنى عنانک إن أردت ثنائهم
أنسیت أن کان الوقوف لاجله
إن کان للمولى وقوفک فلیکن
هذا الوقوف لخیله و لرجله
[اى خورشید غروب نکن تا مدح من درباره اهل بیت پیغمبر و فرزندان او پایان یابد،و عنان خود باز گردان اگر بیان ثناى آنها را خواهى،آیا فراموش کردهاى توقف خود را براى پیغمبر؟اگر براى مولى توقف کردى و ایستادى براى بستگان و نزدیکان او نیز باید بایستى!]
راویان مزبور گفتهاند:در این وقت ناگهان دیدند ابرها به یک سو رفت و خورشید بیرون آمد .
جالبتر اینکه این آقایان که در بازگشت خورشید به دعاى بزرگترین پیامبر الهى و خاتم انبیا و سید اوصیا با این همه روایات تردید کردهاند،توقف خورشید و بازگشت آن را براى افراد عادى و اقطاب خود چون اسماعیل بن محمد حضرمى جایز دانسته و در اثبات آن به داستان سرایى پرداختهاند و آن را از کرامات وى به حساب آوردهاند و هیچ گونه تردیدى در آن به خود راه ندادهاند.
علامه امینى در کتاب شریف الغدیر (ج 5،ص 23) از سبکى و یافعى،ابن حجر،صاحب شذرات الذهب و دیگران این کرامت را نقل کرده و متن آن را که از سبکى در کتاب طبقات الشافعین (ج 5،ص 51) نقل کرده،چنین است که گوید:روزى حضرمى در سفر بود و به خادم گفت:به خورشید بگو توقف کند تا ما به منزل برسیم و وى در آن وقت در جاى دوى بود و خورشید نزدیک بود غروب کند .
خادم رو به خورشید کرده گفت:فقیه اسماعیل به تو گفته است:بایست.خورشید ایستاد تا حضرمى به منزل خود رسید،آن گاه رو به خادم خود کرده گفت:
آیا این محبوس (یعنى خورشید) را آزاد نمىکنى؟پس خادم به خورشید دستور داد تا غروب کند و ناگهان تاریکى شب همه جا را فرا گرفت.
و به دنبال آن اشعارى نیز از یافعى و دیگران در این باره نقل مىکند و در پایان مىفرماید :نتیجهاى که از این داستان به دست مىآید این است که در نزد این آقایان،اسماعیل حضرمى در پیشگاه خداى تعالى از پیامبر اعظم و وصى آن حضرت یعنى امیر مؤمنان برتر است،زیرا بازگشت خورشید در آنجا به دعاى پیامبر خدا و على بود،ولى در اینجا اسماعیل حضرمى به خادم خود امر مىکند خورشید را نگاه دارد و سپس دستور آزادى خورشید زندانى را به او مىدهد!
و بالجمله داستان«رد شمس»به همان گونه که ذکر شد در زیاده از سى کتاب از کتابهاى اهل سنت نقل شده و بلکه جمعى از ایشان مانند سیوطى و ابو الفتح موصلى و ابو القاسم حسکانى در این باره کتابهاى جداگانهاى نوشته و آن را به اثبات رساندهاند و براى اطلاع بیشتر مىتوانید به کتاب شریف الغدیر (ج 3،صص 141ـ126) مراجعه نمایید.